|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
نوروز 92
|
|
|
|
|
|
|
اندیشمند گرانقدر |
|
ایرانیان
، با پَهله (تمدن) هزاران و . . . . اروپاییان ، هزار ساله
؛ ما با سخن سعدی بزرگ :"زن خوب فرمانبر پارسا کند مرد
درویش را پادشا" و فرانسویان با این پند ، که در پشت هر
مرد کامکار ، یک زن شایسته قرار دارد ، و پروفسور حسابی :
زندگی من ، وامدار ِدو زن میباشد : مادری ازخودگذشته و
همسری نیککردار ، آگاه و فداکار ؛ و آورده این دو پشتوانه
: کامروایی این معلم فرزانه خستگی ناپذیر و رنج کشیده
برای کارآمدی در 3 پُشته کاری و فرهیختن 7 پشته (نسل)
استاد و دانشجو و برپایی بسیاری از پایگاههای دانشی ،
آموزشی ، فیاوری (صنعتی) ، فرهنگی و پژوهشی برای کشورمان و
برای خود او : خانهیی ایمَن ، به یاوری این بانوی
دانشآموخته حوزههای کربلا و نجف ، که با وجود چیرگی به
زبان فرانسه ، نزد شوی خویش ؛ همواره از نگاهی به برگی از
75 سال دستنوشتههای پروفسور با دوستان و دوستارانشان ،
پرهیز داشتند ؛ از این گنجینه ، یک نَمویه آموزنده و دلگشا
را ، به خجستگی سال نو ، پیشکش دیدگانتان مینماییم :
خانم لولا، اندیشمند تراز نخست فرانسوی ، از یکرنگترین
همراهان و یاران بنساله (قدیمی) ، در هنگامه اوژنِ (قتل)
همسر فیزیکدان کامبوجیاش ، در آواری هراسناک از اندوه و
بیپناهی ، در انگیزه نابودی خود ، با نوشتاری جانگیر، به
کهن یاورش این چنین مینویسد : " با از دست دادن همه
دلخواستهها و کامهای سالِگانی (زندگی)ام ، شوهرم ؛
دیگر هرگز نمیخواهم برایم بامدادی باشد ، تا به
پرتوخورشیدی که سالها برایش چکامه و ترانه میسرودم ،
نگاهی بیندازم ! با این دلِ آزرده ، از فرسنگها دورتر ،
تنها برای تو گرامیترین ، رازدارترین و نزدیکترین همدم
دیرپایمان مینویسم : نه امید و آرزویی ، و نه آرمانی برای
یک روز بیشتر و دمی افزونتر ! " نالهیی جان سوز و رو
به خاموشی ، از روزنه خانه عشق فیزیکدان کامبوجی ، که
میرود تا با گردباد پلیدی از جا کنده شود ! فرودی سهمناک
، که هیچ پند و اندرزی ، و هشدار و نهیبی ! نمیتواند
جلودارش باشد ! پس توانی به پشتوانه ایزد میباید ، تا
با آیینی از مهر ، نوشدارویی بسازد روان بخش ، تا شاید ،
گوهرِ زیست را ، بر دل زخمخورده آن یارِ تلخکام ، باز
نشاند . و آن نوشدارو ، در سخن نغز استاد : " از خاور
زمین ، ایران زمین ، این سرزمین دور و از میان واژههای
سوزناک نامه لولای گرانمهرمان ، آوای دِهشتناک برخورد
کولابِ (موج) سهمگینیکه ، دلِ ارزشمندترین آشنای سالهای
زندگیم را شکسته ، با چشم خواندم و با جان شنیدم ! شیوَشِ
ترسناکیکه از یک سو ، کشتی توفانزده زندگی آن یار دیرین
را ، به درون میکشد و از دیگر سو ، دلهره و هراس را ،
همنشین روزها و شبهای من کرده ، تا مرا ، به یک پرسش
بزرگ برساند ! : که تنها ، پاسخ چنان بانوی اندیشمندی به
آن ، میتواند برایمان فار و فانوسی بسازد رهاییبخش : در
بهاران ، هنگامه شکفتن و شکوفاییها و دلنشینترین زمان
سرسبزیها ؛ به خواست یزدان ! ساقهیی ، از بوتهیی ، جان
میگیرد ، تا با رویش غنچهیی ، زیباترین گل هستی را ،
ارمغان پهنه گیتی نموده ، روح و روان بلبلان ، نیوشندگان و
دلهای عاشق را برباید ! ولی در این تکاپوی فرخنده ، ناگاه
، ابری سیاه ، با آذرخشی سِتُرگ و رگباری مرگبار ، تمامی
آرامش جانافزای بهاری را بر باد داده ، و همه تلاشها و
امیدواریهای آن گل بیتا را ، پرپر میکند ، تا از آن
شیدایی ، چیزی نماند . ولی پاسخ دل و دلدادگی ، به این
پرسش دلبسته چه میباشد ؟! : آیا در بهار دگر ، آن بوته
پَژمان ، با آهنگی تازه ، رویش ساقهیی و زایش غنچهیی نو
، زیباترین گل جهان را ، پیـشکش آفرینـش خواهد نمود ؟! و
یا از آفریدگارش رویگردانیده و به حیاتش خاتمه خواهد داد
؟! و آیا پروردگارمان ، دیده به راه نیست ، که نهاد ما
انسانها نیز، همان سرشت گل باشد ؟ ! " و بازتاب
واژههای شگفتیآفرین معلم نکتهسنج ما ، در پاسخ خانم
لولا : " یک بار دیگر ، آن هماندیش خداشناسم ، با هشدار
راستینش ، واقعیـت گریز ناپذیرِ دِیـْنِ تمامی آفریدهها
به هستی را ، بازگو نمود ! گوشزدی که مرا وا میدارد : تا
از آفریدگارم ، روان بیدار شوهرم ، و از آن همدل خردمندم ،
پوزش خواسته ؛ همانند یک گل ، برای همه گذر زندگانی ، رهرو
فلسفه عشق و پیرو سپهرآفرین باشم ." پس درود بر پارسی
استادِ دینآییـنِ مهرافزای ما ، که در تیغه آن ناامیدیها
، با تیزبینی ، به پشتوانه راز آفرینش ، به چنان کامیابی
دست یافت ، تا ما امروز بتوانیم ، از میان هزاران برگ از
نگاشتههای آموزنده او ، ریشه سهگانه درخت عشق ، که
همانا : محبت ، احترام و راستگویی است را بیابیم و این
گوهر بیهمتا را ، زیور شادباش نوروز باستانی خود نموده ،
در یک داوریِ سپیدوَش (عادلانه) بسنجیم : که چنانچه استاد
حسابی ، با آگاهی از پایستگی دوست دلآزرده خویش ، برای
خودکشی ، او را تهدید به سقوط در قعر دوزخ میکردند ، آیا
هرگز به چنین رهآورد پرشگونی میرسیدند ؟! پس دست در دست
هم ؛ یکدلی ، سازگاری ، مهرورزی و ملایمت را ، پاسدارِ
سرافرازیهای ایران و ایمانمان بدانیم ! انشاءا...
نوروز 1392
بنیاد پروفسور حسابی |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|