|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
نوروز 93
|
|
|
|
|
|
|
|
|
بسم ا... الرحمن الرحیم |
|
|
|
|
|
حَــــوِّل حــالِنـا اِلــی اَحـــسَــنِ الـحــال
یـــــــــا مُـحَـــوِّلَ اَلـحَـــولِ وَ الاَحـــوال
یــا مـُـــدَبـِـــّرَ الــلَــیـــلِ وَ الــنــَهـار
یـا مُـقَـلِـبَ الـقُــلُـوبِ وَ الاَبـصـار
|
|
|
استاد
دکتر سید محمود حسابی ، در کشاکشِ ستمِ پدر و رها شدن در
شامات (سوریه و لبنان) در پنج سالگی ، که به افلیج شدن
مادر فاضله ایشان ؛ خانم گوهرشاد حسابی انجامید ، در پناه
استواری و خستگیناپذیری این بانوی آزاده وطندوست ، پس از
دست یافتن به برترین دانشهای آن روزگار ؛ برجایی در
پیشرفتهترین دانشگاهها و پژوهشگاههای ترازِ نخست ، و
نیل به برترین نامآوریهای جهانی را ، رها کردند ، تا :
عمر گرانبها و همه توان خویش را ، با گشودن راه برای
کشورمان ، به سوی نویافتهها و پایهگذاری بسیاری از
کانونهای دانشی ، آموزشی ، فیاوری (صنعتی) ، فرهنگی و
پژوهشی ، پیشکش سربلندی هممیهنانمان نمایند ؛ و در
پیوستگی دیگری به آموزههای آن مادر دانا و آگاه
،گرامیداشت آیینهای هزاران ساله ایرانی : شب یلدا (یادمان
کتابخوانی ایرانیان) ؛ چهارشنبه سوری (گرامیداشت آتش :
جلوگیری از یورش درندگان ، زدودن آلودگیها ، نگاهبانی جان
از سرما ، و فراتر از آن : آغازگر تحقیقات و نوآوریها) ؛
سفره هفت سین (سوگند به قرآن کریم برای پاسداشت برکات
الهی) و سیزدهبهدر (روزِ سرگذاشتن به دشت و صحرا ، روزِ
برنامهریزی و پیوند با پروردگارمان : گره
برآفریدههایخدادادی) را ، در نَخُستگی(اولویت) ارزشهای
پایداری ملی خود نهاده ، تا این همبستگیهای دیرینه و
اجدادی ، بازوی توانمند سرافرازی کشور گرانسنگشان باشد .
با این نهاده اخلاقی ، سالیان سال ، پروفسور حسابی ، پدر
علم فیزیک و مهندسی نوین ایران در دامنه
جهانبینی(گردشگری)های خود ، چه در آزادْروزان (تعطیلات)
تابستانی و چه نوروزی ، برای شناخت سرزمین مادری (با
همراهی آقای بهار ، خویشِ همسرشان) و برپایی این
دلبستگیها : با خوانش حافظ ، مولانا و . . . . . شاهنامه
و داستانهای پیشینه هزار و یک شب ، چهل طوطی و . . .
حسینکرد شبستری ؛ و با بزرگتر شدن بچهها : همراه همسر و
فرزندان ، راهی شهرها و روستاهای این دیار کهن میشدند .
در اینجا ، با یادآوری این آرزوی همیشگی استاد ، در
شایستگی همگامی دولتی هوشمند ! : برای پرهیز دادن
مردمانمان از گشت و گذار ، در سه روز اول سال و دور نشدن
از خانه و کاشانه با آرمان پربارِبایستگیِ گستردنِ سفره
هفتسینِ تاریخیمان و برآوردن صله رحم ، در دید و
بازدیدهای عید و جایگزینی آن ، با یک آزادْروزی (تعطیلی)
ده روزه برای آسودگی خیال ، در سفرها و گشتهای جانفزای
نوروزی ، از سیزده نوروز ، به پشتوانه دلانگیزی هوای
بهاری ؛ برای آشنایی رودررو با فراز و فرودهای مرز و
بوممان : داشتههای تاریخی ، آیینها ، آثار باستانی ،
گویشها ، پوشاک و خوراک ، صنایع دستی ، شعر و موسیقی ،
سرود و رقصهای محلی (همـانا آرایهیی از رزمایش نظامی :
برای پاسـداشت سرمایههای فرهنگی و مانایی پیشینه
نیاکانمان) فراهم شده ؛ و جاودانگی آن ، با عکسهای
یادگار ، از پدیدههایگذشته وکنونی هر تیرهیی ، روستایی
، کدخدایی ، آموزگار و دبیری ، رییس پاسگاه ، ژاندارم و
پاسبانی . . . اندیشهدار و هنرمندی ، برپا گردد . در یکی
از این گردشهای نوروزی بود ، که پس از پاسخ به دلخواسته
همیشگی شریک فداکار زندگیشان (خانم حائری) ، برای زیارت
امام هشتم (ع) ؛ از مشهد مقدس ، رهسپار زاهدان (سیستان و
بلوچستان) شدیم ، پاسی از نماز ظهرگذشته ، به شَوَندِ
(واسطه) رانندگی آرام و بینش سنجیده استاد ، هنگام گذر از
دِهی ، پیرِ دیری را ، نشسته بر دامنه تپهیی دیدند ، که
با آوایی خوش و سازی قَهیچَک مانند ، به زیبایی میخواند و
مینواخت ؛ و شگفتا ، که گروهی از نوجوانان و جوانان آن
دیار ، با دوره کردن او ، از برخورد سنگریزههای
تلنگریشان ، با کاسهِ تار پیرِ هنرآفرین ، میخندیدند ، تا
خوشی کنند ! ! آقای دکتر حسابی ، در بیتابی از این
نابخردی ، به سوی پیرمرد رفته ، کنارش نشستند ، اندکی دیگر
، خانواده را نیز، نزد خود ، فراخواندند و ، با این سخن
پرشور ، که : "سرودههای این هنرمند نابینا ، همه از خود
اوست ، و تنها ، دو یا سه نمونه آن ، از حافظ و سعدی است
!" با یافتن"لا" در سیم سازش ، او مینواخت و ایشان ،
نتها و اشعار آموزنده دلنوازش را ، چنان با دل و جان و
ریزسنجی و خطیخوش ، در رَه نامه (سفرنامه) همیشه همراهشان
، مینوشتند ، که انگار : از گلستانی بیهمتا ، زیباترین
گلها را ، برمیگزینند . در اوج کامیابی ، از این یکدلی ،
بدون کمترین خستگی ، در جرگه ریشسفیدان ده ، و همان
سنگپرانها ، و این بار ، پشیمان از آن کرده پلید ، در
پرتو چشمان پر از اشکِ سپاس آن هنرمند ؛ کمی از پنجِ پَسین
(بعدازظهر) گذشته بود ، که دو استاد ، پیش از خداحافظی ،
نشانیهای خود را ، به یکدیگر سپردند . چند روز از بازگشت
ما به تهران ، نگذشته بود ، که از پیرِ هنر و ادب آن روستا
، این نامه پُرفَراز و تکاندهنده ، رسید ، که : "جناب
آقای حسابی ، نشست آموزنده آن روز شما ، رفتار مردمان
زادگاهم را ، زیر و رو کرد ! چرا که : همآبادیهایم ، نه
تنها دیگر ، بچههای خود را ، برای سرگرمی و سنگپرانی ،
به سراغ منِ نابینا نمیفرستند ، بلکه ، آنان را ، برای
آموزش شعر و ادب و موسیقی ، نزد من میآورند" . و این بار
، درسی بزرگ ، در دیدگان پر از اشکِ استاد عشق که : " بله
این ایران است ! فقط کافیست ، آرنگی (الگویی) مناسب ، در
اختیار مردم ما ، قرار گیرد !" . حال ، به خجستگی بهار
، و در شگون سال نو ، و به یمن زندگی در چنین کشور
گنجینهداری ، با آرزوی همدلی و پشتیبانی دولتمردان
گرانسنگمان ، برای لبیک به نیم قرن درخواست خانواده و
همیاران استاد ، برای یاریرسانی ، در : رسانا کردن
بازماندهها و داشتههای بیمانند پروفسور حسابی
(تفاهمنامهها ، بیانیهها ، نامهها ، پیشنهاد قوانین ،
رَهنامهها ، اسناد . . . . . و خاطرات) این معلم دردْ
آشنا ، سختکوش ، خستگیناپذیر و رنجکشیده ، و برتر از
همه : ساخت پیوستی نمایشی ( سریالی مستند ) از سه پُشته
(نسل) معلمی و تربیت هفت پُشته استاد و دانشجوی ایشان ؛
امیدواریم : با اراده مهرآمیز دستاندرکاران و سکانداران
نظام اسلامیمان ،گامی کارساز ، در گستره یادمانهای
بهروزیآفرین ، برای فردای فرزندان این سرزمین و انقلاب
عظیم آن ، برداشته شود . انشاءا...
|
|
|
|
|