|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
گریزی به سابقه و چگونگی ارائه اولیه رساله فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان: |
|
|
|
|
|
|
فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان
|
|
یافتههای فیزیک جدید ، در سیسال اخیر ،تاثیر ژرفی
بر عقاید فلسفی مربوط به مسائل طبیعی ، داشته است .
کشف پاریزههای (ذرات) اصلیتشکیلدهنده اتم ، و
هستهآن ، و قوانین مربوط به حرکات آنها ، مسائل
جدیدی را ، به میان میآورد . و نسبت به پنداری که
، از جهان داریم ، نظرات نوینی را ، وارد میکند .
اندیشیدن به این مطالب ، مرا ، که طی سالیان متمادی ،
به طور ناخودآگاه ، به مبانی دانشی دیرینه کشورم ،
ایران ، تعلقی خاص داشتم را ، متوجه شباهت میان عقاید
فلسفی ایران باستان ، و نظریههای فیزیک جدید نمود .
شایسته یادآوریست ، براساس همان دقت و
توجه ، دریافتم : بعضی از عقاید فلسفی ایران
باستان ، وارد روش زندگی و عادات ملل خاور و باختر ،
شده است .
از زمانیکه ، مکانیک نیوتون ،
ونگره کاهنربایی (تئوری الکترومانیتیک) ماکسول ، ظاهرا
، یک دستگاه کامل و قاطع را ، تشکیل میدادند ، و این
فرضیه های اساسی ، هیچ مورد شک نبود ، بیش از سی سال
، نمیگذرد .
به نظر میآید ، این دستگاه
، پایه مطمئن و استوار یک فلسفه علمی را ، تشکیل
میدهد .
از طرفی ، عده زیادی از اشخاص
فرهیخته ، آن را ، اساس عقاید فلسفی و اخلاقی خود ،
قرار میدادند . شاید ، بهتر است بگوییم : هنوز هم ،
عدهیی از متفکرین ، بر این عقیده ، استوار هستند .
این دستگاه ، به مرزی از کمال رسیده بود ،
که ریاضیدانی مانند لاپلاس ، توانست ، ادعا کند :
که هرگاه ، مشخصات جهان را ، در یک آن ، به یک
ریاضیدان بدهند ، او میتواند ، حالت جهان را ، در هر
زمانی ، در آینده ، حساب کند .
آیا ، این قطعیت در پیشبینی ، همان قبول اصل جبر ، و
انکار اصل اختیار نیست ؟
اگر بشود ،
پیشآمدهای آینده را ، به دقت ، محاسبه کرد ؛ و
هرگاه ، یک ریاضیدان ، به شرط داشتن استعداد ، و
حوصله کافی ، بتواند ، سلسله اتفاقات را ، پیشبینی
کند ؛ آیا این اثبات قطعی و علمی عقیده جبر ،
نخواهد بود ؟
و چنانچه ، بخواهیم ، در
جریان امور ، موثر واقع شویم ؛ و بکوشیم ، که اثر
فکر و آرزوی خود را ، در تحول جهان ، باقی بگذاریم ؛
آیا ، یک خیال واهی نخواهد بود ؟
بنابراین ، این نتیجه ، قابل بیان است ، که :
وقتی ، از روز اول ، همه چیز ، پیشبینی ، محاسبه ، و
به طور قطع ، تعیین شده است ؛ پس : این حس اختیاری
که داریم ، توهمی بیش نیست .
و چون ، ما
خود ، جزیی از جهان مادی هستیم ؛ که مقهور قوانین
مکانیک و الکترومانیتیسم است ؛ یعنی ما ، ندانسته ،
به سوی حرکات و رفتارهایی که قبلا ، به موجب حالت جهان
، در لحظه خلقت تعیین شده ، سوق داده میشویم .
پس ، برای عدهیی از اشخاص تحصیلکرده ،
کنجکاو و علاقمند ، این سوالات اساسی و قابل تعمق ،
پیش میآید ، که : در جایی (جهانی) که ، همه چیز
، قبلا حساب شده ، و دقیقا ، معین شده است ، چه سود ،
از فکر ، تصمیم ، و عمل ؟ اختیار کجاست ؟ ! و خوب و
بد چیست ؟ ! آیا ، وجدان هم ، توهمی بیش نیست ؟ !
آیا ، گناه ، در واقع ، معنایی دارد ؟
این است ، معمایی که ، عده زیادی از متعهدان ، آرزومند
گشایش آن هستند . در اوایل قرن بیستم ، مشاهداتی
علمی ، به وقوع پیوست ، که با وجود کوشش فیزیکدانها
، تفسیر آنها ، به وسیله قواعد مکانیک و
الکترومانیتیسم کلاسیک ، میسر نشد .
مثلا ،
مشاهده شد ، که تغییرات تابش گرما ، به وسیله جسم
گداخته ، تابع قوانینیکه ، از نظریه الکترومانیتیسم
کلاسیک ، به دست میآیند ، نیست . در هر دمایی ،
این تابش ، دارای حداکثری است ، که برای یک طول موج به
خصوص ، به دست میآید . هر چه دما ، بالاتر باشد ،
این طول موج کوتاهتر است . به طوریکه ، میتوان ،
دمای جسم گداخته را ، از رنگ جسم ، تشخیص داد .
برای تفسیر این خاصیت ، فیزیکدان بزرگ ،
پروفسور پلانک ، در سال 1901 م ، پیشنهاد جدیدی را ،
مطرح کرد : " انرژیکه ، مانند جریان یک مایع ،
طبیعتا ، پدیدهیی پیوسته ، به نظر میآید ؛ در واقع ،
به شکل دانهیی منفصل از منبع ، فرستاده میشود . "
این جدایی از عقیده قدیمی بشر ، که انرژی ، پدیدهییست
پیوسته ؛ در اوایل ، آنقدر عجیب به نظر میرسید ، که
خود پلانک ، حاضر نبود ، آن را ، به جز درباره نظریه
تابش گرما ، در جای دیگری ، دخالت دهد .
ولی ،
در اوایل طرح این فرضیه ، اهمیت واقعی آن ، خیلی به
نظر نمیآمد . تا اینکه ، در فاصله کوتاهی ،
پروفسور اینشتین ، فرضیه کوانتای نور را ، پیشنهاد کرد
. درباره آنچه که ، بعدها ، آن را ، فوتون نامیدند
. به موجب این فرضیه : نور ، به شکل ذرات منفصل ،
فرستاده میشود ، که هرکدام از آن ذرات، دارای یک
انرژی متناسب با تعداد شیوشهای (ارتعاشات) موج نورانی
، در واحد زمان است . چندی بعد ، پروفسور بوهر ،
فیزیکدان معروف ، فرضیهیی پیشنهاد کرد : به موجب
این فرضیه ، اتم ، نور را ، به شکل دانههای منفصل
میفرستد ، و جذب میکند . و الکترونها ، در داخل
اتم ، میتوانند ، فقط ، روی مدارهایی حرکت کنند ، که
دارای انرژی معینی هستند .
از زمان قدیم ،
معمول بود ، که ماده را ، مرکب از ذرات بدانند :
دموکریت یونانی ، آنها را ، اتم نامید . ولی
هیچگاه ، انرژی را ، متشکل از ذرات مجزا ،
نمیدانستند . چند سال بعد ، اشکالات دیگری ،
مربوط به تفسیر بینابهای (طیفهای) نوری ، پیش آمد ؛
که نظریه بوهر ، قادر به رفع آنها نبود . در آن
موقع ، فکر جدیدی ، برای پروفسور لویی دوبروی ،
فیزیکدان بزرگ ، پیدا شد . او فرضیهیی پیشنهاد
کرد ، که در اینجا ، شایسته بررسی است ! او میگفت
: همانطوریکه ، معلوم شده بود ، نور ، در عین
حال ، که دارای خواص ذرهیی میباشد ، دارای خواص موجی
نیز ، هست .
پس ، میتوانیم ، ماده را نیز ، به
همین شکل ، تصور کنیم . یعنی ، بپذیریم ؛ هر ذره
مادی ، دارای خاصیت موجی نیز ، میباشد .
اکنون ، در این قرن ، با بروز نگرههای جدید ، از
فرضیههای ماده و نور ، مربوط به عقاید کلاسیک ، خیلی
دور شدهایم .
عقاید دوبروی نیز ، نتایج
پیشبینی نشدهیی داشت : به این معنا ، که اگر ،
الکترون ، یک موج است ، پس چطور ممکن است ، جای آن را
، معین کرد ؟
برای بیان بیشتر چگونگی این
کنکاش ، فرض کنید : از یک دستگاه مخصوصی که ،
دارای دو روزنه ، در امتداد یک خط مستقیم ، میباشد ،
الکترونها را ، عبور دهیم . انتظار داریم ، که
الکترونها ، در امتداد آن خط ، از روزنه آخر ، خارج
شوند . و در نقطهیی ، به پردهییکه ، بعد از این
روزنه ، و در امتداد آن خط مستقیم ، قرار دارد ،
برخورد کنند . با کمال تعجب ، مشاهده میکنیم ، که
الکترونها ، مانند موج نورانی ، رفتار میکنند .
یعنی ، روی پرده ، به جای ملاحظه نقاط متعدد ، عدهیی
حلقههای پراش میبینیم . در این صورت ، از خود
میپرسیم : اگر پرتو الکترونها ، مستقیم ، به سوی
هدف نمیرود ، پس راهیکه ، یکی از الکترونها ،
میپیماید ، کدام است ؟
برای حل این اشکال
، پروفسور بورن ، فیزیکدان مشهور ، فرض جدیدی را ،
مطرح کرد : او گفت : میزان برخورد هرکدام از
الکترونها (هنگام خروج از روزنه دوم) ، به یکی از
نقاط پرده ، تابع احتمالی معین بوده ، و متناسب است ،
با شدت موجیکه ، همراه الکترون است .
بنابراین
، در آن نقطه معین پرده ، میتوانیم ، این احتمال را ،
محاسبه کنیم . ولی نمیتوانیم ، قبلا ، مسیر
الکترون را ، معلوم کنیم .
تقریبا ، در
همان اوان ، پروفسور هایزنبرگ ، فیزیکدان معروف ،
رابطه بین خطاهاییکه ، در اندازهگیری مکان و سرعت یک
ذره ، در یک آنِ معین ، رخ میدهد را، کشف کرد .
برحسب این رابطه ؛هرچه بیشتر ، در اندازهگیری یکی از
این دو مقدار ، دقت کنیم ؛ کمتر میتوانیم ، در
اندازهگیری مقدار دوم ، دقت به کار بریم .
یعنی ، یک حداقلی ، برای حاصل ضرب دو مقدار خطا ، در
اندازهگیری مکان و سرعت ، وجود دارد . در نتیجه ،
نمیشود ، انتظار داشت ، که بتوانیم : اطلاع کاملا
دقیقی ، از شرایط اولیه حرکت یک ذره را ، پیدا کنیم .
این اصل ، به نام " اصل عدم قطعیت " معروف است .
پس ، به این نتیجه میرسیم ، که در فیزیک
جدید : برخلاف عقیده مسلم فیزیک کلاسیک ، نمیتوانیم
قبلا ، مسیر یک ذره ، حتی ، به سادگی الکترون را ،
معین کنیم . بنابراین : اگر ، فیزیک ، قادر نباشد
، رفتار حتی یک الکترون را ، پیشبینی نماید : چگونه
میتوان انتظار داشت ، که بتواند ، رفتار دستگاههای
وسیع و پیچیده را ، پیشبینی کند ؟
حال ،
دوباره ، به فیزیک کلاسیک ، برگردیم : تجربیات
بیشمار، و محاسبات نظری دقیق ، به بیان یکی از اصول
اساسی فیزیک ، موسوم ، به اصل دوم ترمودینامیک ، یا
اصل حداکثر آنتروپی ، منتهی شدهاند .
آنتروپی
، مقداری است ، که تغییرآن ، مساوی نسبت تغییر مقدار
گرمای موجود ، در یک دستگاه ، به دمای مطلق است .
آن دما ، موسوم به دمای کلوین است . که میدانیم ،
دمای مطلق ، همان دمای سانتیگراد است ، به علاوه عدد
273 .
این تغییر ، در یک دستگاه بسته ،
همیشه مثبت است . مثلا ، اگر یک کیلوگرم آب صد
درجه را ، با یک کیلوگرم آب صفر درجه ، مخلوط کنیم ،
دو کیلوگرم ، آب پنجاه درجه ، به دست میآید . در
اینجا ، با اینکه ، مقدار گرما ، تغییر نکرده است ،
ولی ، مشاهده میکنیم ، که آنتروپی دستگاه ، زیاد شده
است . یعنی ، دیگر تنظیمی در دستگاه ، وجود ندارد
.
اکنون ، آزمایش زیر را ، در نظر
میگیریم : دو ظرف در اختیار داریم ، که یکی ، پر
از گاز گرم ، و دیگری ، پر از گاز سرد است ؛ این
دو ظرف ، به وسیله یک لوله ، به هم مربوط هستند ؛
در وسط لوله ، یک شیر قرار دارد .
هرگاه ،
یک ماشین گرمایی ، مثلا ، یک توربین را ، سر راه لوله
، قرار دهیم ، میدانیمکه ، چنانچه ، شیر را ، باز
کنیم : 1- گاز گرم ، به طرف ظرف سرد ، میشتابد .
2- در این شرایط ، بر روی پرههای توربین ، فشاری وارد
میشود . 3- این عمل ، باعث میشود که توربین ، به
حرکت درآید . در این شرایط ، ما میتوانیم ، از
حرکت توربین ، کار مفید ، به دست آوریم .
این امکانِ به دست آوردن کار مفید ، از دستگاه ، مربوط
است ، به وجود اختلاف دما ، میان گازها ، در دو ظرف .
میزان این کار مفید ، بستگی به تنظیم میزان دماها
، در این دو ظرف دارد .
اگر ، گازها ، در
دو ظرف ، در یک دما بودند ، هیچ جریان گازی ، از یک
ظرف ، به ظرف دیگر ، پیدا نمیشد . یعنی ، توربین
به حرکت ، در نمیآمد . یعنی ، کار مفیدی ، در
دسترس نمیبود .
حال ، وضع دیگری را ، در
نظر میگیریم : شیر لوله را ، در شرایطی باز
میکنیم ، که دیگر ، ماشین گرمایی ، در سر راه لوله ،
موجود نیست ؛ گاز گرم یکی از ظرفها ، به سوی ظرف
سرد ، میشتابد . به تدریج ، محتویات دو ظرف ،
مخلوط میشود . و بعد از مدتی ، تفاوت محتویات دو
ظرف ، تشخیص داده نمیشود . زیرا ، هر دو ظرف ،
در یک دمای متوسط ، قرار خواهند داشت . در این
مرحله ، مشاهده میکنیم که ، آنتروپی دستگاه ، زیاد
شده است . یعنی ، دیگر ، تنظیمی در قسمتهای مختلف
دستگاه ، وجود ندارد . به این معنا ، که دیگر ، کار
مفیدی از انرژی دستگاه ، نمیتوان به دست آورد .
این حالت نهایی دستگاه ، حالت بیشترین احتمال است .
هرگاه ، وقت کافی بدهیم ، بالاخره دستگاه ، به
این حالت (حالت بیشترین احتمال) ، خواهد رسید .
از طرفی ، میدانیم ، که : میزان دمای یک
گاز ، نشانهیی ، از سرعت متوسط مولکولهای آن است ،
یعنی ، سرعت ، با دما ، زیاد میشود .
لذا ، در آغاز آزمایش ، مولکولهای گاز ، در ظرف گرم ،
سریع ، و مولکولهای گاز ، در ظرف سرد ، کند ،
حرکت میکنند . یعنی : مولکولها ، در دو ظرف ، بر
حسب سرعتشان ، تنظیم شدهاند . بنابراین ، در
پایان آزمایش : دو ظرف ، دارای یک میزان دما ، خواهند
بود . و دیگر ، تنظیمی برحسب سرعت ، وجود ندارد .
یعنی دیگر ، دو قسمت ، از هم مشخص نیستند . این
حالت ، دارای بیشترین احتمال است . در این حالت ،
مولکولها ، در شرایط بزرگترین بینظمی هستند .
این نتیجه پایانی : حلقه ارتباط میان فیزیک
جدید و فلسفه ایران باستان است .
در فلسفه
ایران باستان ، در جهانیکه ، اهورامزدا (خداوند خرد)
، آن را ، خلق کرده است ، دو اصل ، موجود است :
اصل نیکی و اصل بدی .
اصل
نیکی : اصل سازندگی .
اصل بدی : اصل مرگ .
اصل نیکی : اصل نظم .
اصل بدی : اصل
بینظمی .
اصل اول : تابع سپنتامانیو ، یا
روحالقدس . اصل دوم : تابع انگرامانیو ، یا روح
بدی ، نامیده شدهاند .
در نبرد میان این دو ،
تمام ماده جهان ، درگیر است . چه ماده زنده باشد ،
چه بیجان .
اصل خوبی ، در کار است ، که نظم
را ، برقرار سازد ! و اصل بدی ، در کار است ، که هر
نظمی را ، در جهان معدوم کند !
با این اصل مهم
، توجه داشته باشیم که : نظم ؛ به معنی وجود ، و امکان
تشخیص است .
حال ، برحسب قانون دوم
ترمودینامیک ، حالت نهایی یک دستگاه ، در طبیعت ، همان
حالت بیشترین احتمال است . یعنی : حالت بزرگترین
آنتروپی ، و بیشترین بینظمی .
در نتیجه ،
این قانون طبیعت ، جهان را ، به سوی عاقبت خود ،
میراند ، که عبارت است از : بینظمی کامل ،
یکنواختی تشخیصناپذیر ، و نهایتا ، مرگ .
این عاقبتِ جهان را ، فیزیکدانان "مرگ گرمایی
جهان" ، نام نهادهاند .
حتی ، امروزه ، افراد
زیادی ، عقیده دارند ، که عاقبت جهانی که ، در آن
زندگی میکنیم ، همین است ! یعنی ، مرگ و نابودی
جهان . در اینجا ، عقیده اساسی فلسفه ایران باستان
، روزنهیی از امید را ، میگشاید : عقیده نبرد
دائم ، میان خوب و بد ! جنگ همیشگی ، میان مرگ و
زندگی ! یعنی ، تضاد پیوسته ، بین نظم و بینظمی !
اصل حداکثر آنتروپی و بینظمی ، در خدمت اصل تخریب
است . قوانین جهان مادی ، طوری است : که به تدریج ،
جهان را ، به سوی مرگ میراند .
ولی ، در این
جهان ، اصل نیکی ، و نظم هم ، وجود دارد .
اصل
نیکی و سازندگی ، در نبرد دایمی ، با بینظمی و مرگ
است .
فرصت مغتنمی است ، که به یک اصل معنوی
برجسته ، توجهی ژرف را ، معطوف بداریم :
اصل
نظم ، به روح سپنتا ، سپرده شده است .
این ،
روح نه تنها ، تابع قوانین مادی نیست ، بلکه ،
میخواهد ، آن را ، سازمان دهد ، و از نابودی نجات
بخشد .
حال ، میخواهیم ، از روی یک مثال
فیزیکی ، نشان دهیم ، چگونه ، ممکن است ، این اصل ،
اثربخش باشد : لذا ، دوباره ، آزمایش ماکسول را ،
در نظر میگیریم :
به خاطر میآوریم ، که
دو ظرف داشتیم : 1- یکی ، پر از گاز گرم . 2-
دیگری ، پر از گاز سرد . این دو ظرف ، به وسیله یک
لوله ، به هم متصل میشوند . در وسط این لوله ، یک
دریچه جداکننده ، قرار گرفته است . وقتیکه ،
دریچه را ، باز میکنیم : گازهای دو ظرف ، بعد از مدتی
، کاملا ، مخلوط میشوند . یعنی ، هر دو ظرف ، به
حالت تعادل میرسند . و دما ، در هر دو ظرف ، یکسان
میشود . بعد از اینکه ، این حالت یکنواختی ،
حاصل شد ، دیگر ، هیچ جریان طبیعی ، وجود ندارد .
جریانیکه ، بهوسیله آن ، مولکولهای تندتر ، از
مولکولهای کندتر ، جدا شوند .
در چنین
شرایطی ، یک موجود هشیار را ، در نظر بگیرید :
موجودی هوشمند ، که در کنار دریچه ، نشسته ، و مراقب
حرکت مولکولها است .
میدانیمکه ، این موجود
هشیار ، به شیطان ماکسول ، موسوم است .
حال
، با این تصور ، که این شیطان ، هر زمانیکه ، یک "
مولکول تند " را میبیند ، که از راست به چپ میرود ،
دریچه را باز میکند ، تا آن مولکول ، به ظرف دست چپ ،
داخل شود ؛ و هر زمان ، که این شیطان ببیند ، یک
"مولکول کند" ، از ظرف طرف چپ ، به ظرف طرف راست ،
میرود ، دوباره ، دریچه را ، باز میکند ، تا آن
مولکول ، داخل ظرف دست راست شود . به این طریق ،
بعد از مدتی ، موفق میشود ، که مولکولهای تند را ،
از مولکولهای کند ، جدا کند . یعنی دستگاه را ،
دوباره ، به حالت اولیه خود ، برگرداند . و مقدار
انرژی قابل استفاده ، برای به دست آوردن گاز را ، زیاد
کند . یعنی ، موفق میشود ، که آنتروپی دستگاه را
، کم کرده ، و به نظم آن ، بیفزاید .
این ،
همان عملی است ، که طبیعت ، قادر نیست ، انجام دهد .
او نظم را ، دوباره وارد بینظمی کرده است . و
اکنون ، میتواند ، از دستگاه ، کار مفید ، به دست
آورد .
در این عمل ، شیطان ماکسول ، خود ،
کار مکانیکی انجام نداده است . زیرا ، دریچه را ،
بدون اصطکاک فرض کردیم .
به معنای دیگر :
این روح است ، که دارای قدرت تمیز و گزینش میباشد .
یعنی : روح قدرت آن را دارد ، که بینظمی را ، به نظم
، تبدیل کند . پس ، میبینیم ، که خاصیت اصلی روح
، قدرت تمیز دادن و برگزیدن است . از طرفی ،
میدانیم که : ماده ، فاقد این قدرت است .
روح میتواند : برگزیند ! ولی ، ماده ، قدرت
انتخاب ندارد .
روح ، میتواند : میان نظم
و بینظمی ، یعنی ، میان خوب و بد ، یکی را ، انتخاب
کند .
اگر ، روح ، بد را ، برگزیند :
بینظمی ، انهدام ، و مرگ ، به بار میآورد .
چنانچه ، روح ، خوب را ، برگزیند : نظم و زندگی ایجاد
میکند .
در اینجا ، باید تغییر کوچکی
، در لفظی که ، ماکسول ، به کار برده است ، بدهیم :
یعنی ، به جای کلمه شیطان ، از کلمه فرشته ،
استفاده نماییم .
اکنون ، با فرض بالا ، نظریات
کیهانشناسی را ، در نظر میگیریم : کیهان شناسان
، امروزه ، دو نظریه عمده را ، مد نظر دارند : اول
: نظریه خلقت آنی .
دوم : نظریه خلقت دائمی .
در نظریه اول ، فرض میشود : نخست ، تمام
ماده جهان ، در حجم بسیار کوچکی ، متراکم بوده است .
به طوریکه ، غلظت این ماده ، بسیار زیاد بوده ، که در
یک آن ، منفجر شده است . حالت انبساطی شروع شده است
، که هم اکنون ، نیز ، ادامه دارد .
در
نظریه دوم ، یعنی نظریه خلقت دایمی ، فرض میشود :
ماده میان ستارهها ، همواره ، خلق میگردد . یعنی
، پیاپی ، ستارههای جدیدی ، در حال تشکیل هستند .
به طوری که ، غلظت ماده ، در یک جهانِ در حال انبساط ،
همواره ، ثابت است . و ما ، خود ، جزیی از این
تحول مداوم هستیم .
در اینجا ، یک سوال
عمده ، پیش میآید : که ، آیا ، در نقشه عظیم
ایجاد نظم و زندگی ، ما هم ، سهمی داریم ؟ و
چنانچه ، دارای سهمی هستیم ، نباید در این تحول ، با
اخلاص کامل ، بکوشیم ؟
اگر ، از یک سو بگوییم
: روح ، از ماده ، متفاوت است ، و تابع قوانین آن نیست
، و از طرف دیگر ، بگوییم : روح ، از راه حیات
بخشیدن ، دارای قدرت سازماندهی به ماده میباشد ،
با چنین فرضهایی ، این سوال ، مطرح میشود :
چگونه ، ارتباط میان روح و ماده ، به وجود میآید ؟
این مطلبی است ، که همواره ، فلاسفه را ،
به خود مشغول کرده است . این مهم ، امروز نیز ،
یکی از مسائل بزرگی است ، که توجه بیوفیزیکدانها و
بیوشیمیدانها را ، به خود ، جلب میکند .
بسیاری از علما ، عقیده دارند : شیمیِ ماده
زنده ، با شیمیِ ماده بیجان ، فرق دارد !
امروزه ، میدانیمکه ، در ساختن مولکولهای آلی ماده
زنده ، روشهای بسیار لطیفتری ، از روشهای خشن ،
بهکارمیرود .
یک کارخانه شیمیایی :
اتمها و ذرات را ، با لطافت و نرمی بینهایت ، به
اشکال مختلف ، درآورده ، و میآراید . در یک موجود
زنده : ایجاد این لطافت ، نظم پذیری و آرامش ، برعهده
روح است .
بنابراین ، در هر موجود زنده ،
گوهری است ، که روح نام دارد . گوهری ، که با جسم
مادی ، متفاوت است . گوهر روح : دارای قدرت تمیز
دادن ، دوست داشتن ، و برگزیدن است .
روح :
قادر است ، خواصی را ، ترکیب کند ، که فقط ، خود او ،
میتواند بشناسد .
مثلا ، روح : قدرت آن را
دارد ، که رنگ را ، از یک عدد ، که عبارت از ، طول موج
نور است ، به وجود آورد . زیبایی رنگ آبی دریا را
، دوست داشته باشد .
روح ، قدرت پدید آوردن
نغمه ، از طول موج صوتی ، در هوا را ، دارد . روح
، میتواند : موسیقی را ، دوست داشته باشد .
روح ، میتواند : زیبایی را ، تشخیص دهد .
روح
، میتواند : زیبایی را ، دوست داشته باشد .
روح ، میتواند : ماده را ، سازمان دهد .
روح ،
میتواند : ماده را ، از قوانین بیهوده احتمالات ،
رهایی بخشد .
این است ، درسی بزرگ ، از
عقاید ایران باستان :
ما موجوداتی ذیروح
هستیم . دارای قدرت دوست داشتن و برگزیدن .
قدرتِ گزیدن خوبی یا بدی .
قدرت انتخاب نظم
و زندگی . یا ، رفتن به طرف بینظمی و مرگ .
گفته شده است : - سرانجام ، نیروی خوبی ، پیروز
خواهد شد .
- جهان ساخته میشود .
-
مردم دنیا به آزادی ، بهروزی ، نظم و عدالت ، نایل
میگردند .
دانشگاه پاریس کاخ اکتشافات خیابان فرانکلین
د . روزولت پاریس هشتم
پاریس ، 12 نوامبر
1956
ریاست محترم ،
توسط آقای واسی ، از
ورود جنابعالی به پاریس ، مطلع شدم . امیدوارم ،
سفرتان ، به خوبی ، گذشته باشد . بدین وسیله ،
خواهشمند است ،که برای ایراد سخنرانی در کاخ اکتشافات
، در روز 17 نوامبر 1956 ، ساعت 15 ، در این مکان ،
حضور یابید. موضوع کنفرانس ، طبق پیشنهاد
حضرتعالی"فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان" است ، و
مشتاقانه ، 25 کارت دعوت را ، خدمت شما ، تقدیم
میدارم . البته ، اگر کارت دعوتهای بیشتری
بخواهید ، بنده با کمال میل ، این کار را ، انجام
خواهم داد .
با تقدیم احترامات آ . لو وِی
آقای حسابی ریاست دانشکده علوم دانشگاه
تهران هتل رویال مونسو شماره 35 ، خیابان اُش
پاریس
" فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان"
پروفسور محمود حسابی
سخنرانی که ،
استاد ، در سال 1342 ش ، در "انجمن فرهنگ ایران باستان
" بیان نمودند . به واسطه استقبال زیاد ، از این
مقاله و نظریه نوین ، به ویژه ، از سوی فلاسفه و
فیزیکدانان ، مطالب این سخنرانی ، به شکل یک مقاله ،
تدوین گردید ، و به احترام انجمن فرهنگ ایران باستان ،
در سال 1343 ش ، در نشریه آن انجمن ، به چاپ رسید .
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|